خیال بافی های یک پوچ گرا

صرفا نوشته ام

عادت نکردم

سی سال گذشته ولی من هنوز عادت نکردم به کسی که هر روز تو آینه می بینمش. راستش رو بخوای تقریبا میتونم بگم ازش بدم میاد از اینکه همیشه چشمام رو کمی باز تر میکنم و وقتی میخندم نگرانم که خنده زشتش رو کسی نبینه. هیچ وقت اونطور که من میخواستم نبود. کلمه های خوبی بلده ولی وقتی میخواد حرف بزنه خیس عرق میشه که هندل نزنه ولی خراب میکنه. من همیشه از اینی که هستم فراری بودم شاید الان بیست و سه تا روانشناس بگن با خودت این باش و اون باش ولی خب من سی سال از یه نفر بدم میومده و حتی تو تصوراتم هم یکی دیگه رو به جاش میزاشتم. اصلا چند بار پیش اومده یه آینه اتفاقی دیدم و گفتم : اوه این کیه دیگه بابا بعد دقت کردم دیدم همون نکبتیه که همیشه باهاش دعوا دارم. 

حالا من همچین ظاهر ماجرا برام مهم نیست از اخلاقاش هم همچین خوشم نمیاد. بی ثبات و سست عنصر بهترین صفاتیه که میتونم بگم تا این مطلب منتشر بشه. راستشو بگم حسادت به همه کس رو تجربه کردم یعنی تو این یکی رکورد دارم. 

راستش بعد این همه چرند که نوشت فکر میکنه فقط یه چهارشنبه بد داشته.

۰۵ تیر ۹۸ ، ۲۳:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رام ین

کافه نشین

در کافه بنشین، چند خطی کتاب بخوان. شاید این مغازه ها (ببخشید کافه ها) روزگاری نباشند یا شاید این کتاب های قلم خورده دیگر از رنگ هم بیفتند. شاید دیگر منی نبودم که منتظرش نشسته باشی. تا به حال فکر کرده ای به جای بارانی بروی تا شاید از آن چتری که خریده ای استفاده کنی. یا در فصلی سرد لباس نپوشی تا قرص های سرماخوردگی ات مصرف شوند. شاید ما به دنبال اندوهی میگردیم که اشکهایمان را برایش سرازیر کنیم

۱۷ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رام ین

روابط سطحی و پوچ

همه روابطم سطحیه 

به زنم باید همه چیو توضیح بدم و دایما نگران باشم از چیزی ناراحت نشه  و اون هم با تمام انرژی از کوچکترین قضایا ناراحت میشه. این در حالیه که ما چند ساله باهم ارتباط نزدیک داریم اما چون مدام اون از مسائل بی اهمیت سرکارش حرف میزنه و من رو با کاراکتر های پوچ اونجا که ازشون متنفرم آشناتر میکنه، هیچوقت دو کلمه درست حرف نزدیم بفهمیم اصلا چی کاره ایم 

دو تا دوست دارم که سراسر قوای بدنی و ذهنیم رو باید بذارم که خودم رو بهشون ثابت کنم از فیگور ورزشی گرفته تا اطلاعات عمومی و برنامه نویسی و هزار تا چیز دیگه.

ولی این چیزیه که من ساختم برای خودم

مطمئنم که اگه این سه نفر رو بکشم و سه نفر دیگه رو جایگزین کنم دوباره بعد از مدتی همین روال ادامه داره. 

در آخر که هروقت به این احساس می رسم از یه فیلم، آهنگ یا غذا به عنوان مسکن استفاده میکنم ولی این سوپاپ ها دیگه جواب نمیده. همه این غول هایی که ازشون صحبت کردم و اگه از نزدیک ببینید حتما میگید رامین تو احمقی این آدمای نایس گیر هر کسی نمیان. 

۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رام ین

پدر

شاید ده سال پیش بود که با پدرم به مشکل خورده بودم. اصلا چشم دیدن همدیگه رو نداشتیم. 

بعد از چند سال فکر کردن و خودشناسی عاشق این مرد شدم، هرکی دوباره میگم هر کی از باباش بدش میاد بدونه یه مشکلی در دورن خودش داره که داره آزارش میده و این آزار رو به این شکل بروز میده.

الان بابام حالش خوب نیست، دل تو دلم نیست. هر لحظه بخوام میزنم زیر گریه. بابام خیلی مرده یعنی زندگیش رو پای خانوادش داد حتی یه لحظه هم به خودش فکر نکرده. 

پدر جان خاطرت خیلی عزیز است 

خیلی

۰۹ تیر ۹۶ ، ۲۲:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رام ین

سکوت سرشار از ناگفته هاست

وقت هایی که سکوت یعنی به مدت چند روز هر کس میرسه بهم میگه فلانی "چته؟" 
و چقدر سخته پاسخ دادن به همین یه کلمه سه حرفی
معمولا باید گفت خوبم طوریم نیست. بعضی وقت ها خودم می ترسم که چرا این طور شدم. الان فک کنم روز آخر یا وسطای دوره سکوتمه. یاد شاملو افتادم که میگه سکوت سرشار از ناگفته هاست. این موقع ها به همه چیز شک کردم به موسیقی که گوش میکنم به ماشینی که سوار شدم. به حرف هایی که امروز زدم حتی همون چند کلمه رو نباید می زدم. 
از خودم می ترسم چون همیشه انگار آرامش قبل از طوفان بوده نه اینکه بعدش قهرمان بوکس بشم یا زبان فرانسه بیست بشم. نه فقط کارایی کردم که خیلی عاقلانه نبوده بیشتر احمقانه بوده. 
این بار برای اولین بار احساس میکنم دوسش دارم همین سکوت رو دوست دارم یه روز خسته میشن دیگه نمیپرسن چرا ساکتی فلانی چته کاش بشه نگهش دارم. فکرشو بکن این سکوت کنارت باشه یه آرامش زیبا انگار میتوی دنیا رو تکون بدی ولی خیلی راحت سر جات نشستی. 
این حس تکراریه هر بار که اینجوری میشم همین فکر رو میکنم ، این اولین بار نیست، 
تنهاییش باعث میشه بشکنمش. ما ها دوست داریم یکی بهمون بگه چته، بعد براش ناز کنیم. شاید هر وقت هم که خوشی زیر دلمون میزنه چند روز ساکت میشیم
۰۴ تیر ۹۶ ، ۰۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رام ین

یک برش پیتزای روبیک

رو یک کاناپه نشستی و درب اتاق باز میشه شخصی با یک پیتزای مخصوص روبیک وارد میشه، پیتزا رو روی میز میزاره و میره. یک برش از پیتزا رو برمیداری یه گاز میزنی. دمای پیتزا نه اونقدر داغه که بسوزونه و نه سرده. دقیقا همونطور که باید باشه. 

همینطور که داری پیتزا رو میخوری تلویزیون شبکه بی بی سی پخش میشه و تو تمام حرف هاش رو بی کم و زیاد به طور کامل متوجه میشی، طوری که میتونی بنویسیشون.

در همین حین موبایلت زنگ میخوره و شخصی سوال میکنه "آقای ایکس فردا تو رادیو مصاحبه داری و با وقت سخنرانی تو همایش تداخل داره، کدومش 

اولویت داره" و تو جواب میدی "حالا بعدا بهت میگم چیکار کنی"

برای لحظه ای حساب بانکیت رو چک میکنی و میبینی که لحظه به لحظه داره موجودیت میره بالا به خاطر اینکه پروژه استارآپ دو سال پیشت الان تو دست مردم  میچرخه و اونها هم همینطوری دارن پول میریزن به حسابت.

و یک برش پیتزای دیگه برمیداری



۰۵ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رام ین

من اردیبهشت خودم را میخواهم

کنار اتوبان کسی ایستاده که توت می فروشد
راهنما می زنم، ضبط را کم میکنم، ده متر جلوتر می ایستم. قبل از اینکه پیاده شوم چشمانم را می بندم.

نوری از لای برگهای درخت به چشمم میخورد که مجبور هستم کمی جایم را تغییر دهم. ناگهان یک توت آبدار به روی صورتم می افتد که شش سالگی ام را کثیف میکند. با دوستم پژمان انقدر توت خورده بودیم که بویش آزارم میداد، توت هایی که در لحظه ای چیده میشد و به دهانم می رسید. البته این بوی آزاردهنده یک روز دوام داشت و فردا قرارمان را زیر درخت توت فراموش نمی کردیم. به ساعدم نگاه میکنم که زخم شده با خود میگم "این پژمان دست پا چلفتی قلاب گرفتن بلد نیست" شلوار هم پاره شده که باز ناراحت می شوم و تمام تمام ناراحتی های شش سالگی لحظه ای بعد فراموش شد. 

از ماشین پیاده میشوم، عینک آفتابی می زنم قدم زنان به طرف توت فروش می روم در ازای بیست هزار تومان کاسه ای پر از توت می گیرم. 
ساعدم زخم نیست
شلوارم هم پاره نیست
توت به صورتم نیوفتاده
اما رغبتی برای خوردن توت ندارم. 

سیاه پوش اردیبهشتی هستم که دست و پا زخمی باز از هر درختی بالا می رفتم تا آن توت را بچینم شاید هم میوه ای نبود ولی نگاهم که وسعت پیدا میکرد، لذتش کم از توت خوردن نبود
۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رام ین

نود و هشت درصد ناامیدی

احساس شب امتحان های نهایی رو دارم وقتی کل سال هیچی نخوندی 

احساس دقیقه 80 بازی ، وقتی تیمت 3 تا گل خورده

احساس گنجشکی که به خیالش از چنگ شاهین فرار کرده 

احساس زنی که به خیانت همسرش شک کرده

احساس کسی که لکنت داره و سه نفر مونده که نوبش بشه حرف بزنه

احساس بچه ای که کار بد کرده و منتظره باباش بیاد با کمربند بزندش

احساس مادری که یک لحظه دست بچه اش رو ول کرده، سر میچرخونه


۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رام ین

بارون زده دلش گرفته

آدم دلش میگیره، با این حال که خودش میدونه چرا دلش گرفته ولی نمی تونه بگه. انگار کسی یاد نگرفته نپرسه "چته چرا ناراحتی چرا تو لکی". هیچکس به این سوالا جواب نمیده. همیشه جوابش به "هیچی" ختم میشه.

ما امروز دلمون گرفته، آخه بارون اومد که البته ربطی نداشت. به قول یه تیاتری که میگفت " این هوا یه غمی داره که آدم دلش میخواد بمیره"

یه زمانی اینجوری نبود

بارون که میومد این خیالباف یه چتر بر میداشت میرفت قدم می زد. برای خودش کلی نقشه می کشید. اشتباهش این بود خیالبافی هاش رو بلند بلند گفت و هرکی رسید بهش گفت "بسه دیگه " چرا چرند میگی. اونم ساکت شد و هیچی نگفت. از اون به بعد همه هی پرسیدن "چته" اونم گفت "هیچی"

۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رام ین

خیالبافی

قدرت خیال بافی را هیچ کس نتوانسته از بین ببرد فقط بعضی ها فراموشش می کنند. 

گاهی 

خیال میکنم که یک بازیگر سینما هستم 

خیال میکنم مثل قهرمان فیلم های هندی، معشوقه ام را مزدوری گرفته و در فکر آزادی اش هستم

خیال میکنم یک کارتن خواب هستم. چه کارتنی برای خواب در زمستان مناسب است

خیال میکنم ساعت برنارد دارم، الان دکمه اش را فشار دهم تمام میشود و می توانم زمان را متوقف کنم، آنوقت چه

خیال میکنم هالک باشم، چه می شود

خیال میکنم کسی این نوشته ها را میخواند و میگوید خیال نمیکنی، دیوانه ای

۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رام ین