آدم دلش میگیره، با این حال که خودش میدونه چرا دلش گرفته ولی نمی تونه بگه. انگار کسی یاد نگرفته نپرسه "چته چرا ناراحتی چرا تو لکی". هیچکس به این سوالا جواب نمیده. همیشه جوابش به "هیچی" ختم میشه.

ما امروز دلمون گرفته، آخه بارون اومد که البته ربطی نداشت. به قول یه تیاتری که میگفت " این هوا یه غمی داره که آدم دلش میخواد بمیره"

یه زمانی اینجوری نبود

بارون که میومد این خیالباف یه چتر بر میداشت میرفت قدم می زد. برای خودش کلی نقشه می کشید. اشتباهش این بود خیالبافی هاش رو بلند بلند گفت و هرکی رسید بهش گفت "بسه دیگه " چرا چرند میگی. اونم ساکت شد و هیچی نگفت. از اون به بعد همه هی پرسیدن "چته" اونم گفت "هیچی"