وقت هایی که سکوت یعنی به مدت چند روز هر کس میرسه بهم میگه فلانی "چته؟" 
و چقدر سخته پاسخ دادن به همین یه کلمه سه حرفی
معمولا باید گفت خوبم طوریم نیست. بعضی وقت ها خودم می ترسم که چرا این طور شدم. الان فک کنم روز آخر یا وسطای دوره سکوتمه. یاد شاملو افتادم که میگه سکوت سرشار از ناگفته هاست. این موقع ها به همه چیز شک کردم به موسیقی که گوش میکنم به ماشینی که سوار شدم. به حرف هایی که امروز زدم حتی همون چند کلمه رو نباید می زدم. 
از خودم می ترسم چون همیشه انگار آرامش قبل از طوفان بوده نه اینکه بعدش قهرمان بوکس بشم یا زبان فرانسه بیست بشم. نه فقط کارایی کردم که خیلی عاقلانه نبوده بیشتر احمقانه بوده. 
این بار برای اولین بار احساس میکنم دوسش دارم همین سکوت رو دوست دارم یه روز خسته میشن دیگه نمیپرسن چرا ساکتی فلانی چته کاش بشه نگهش دارم. فکرشو بکن این سکوت کنارت باشه یه آرامش زیبا انگار میتوی دنیا رو تکون بدی ولی خیلی راحت سر جات نشستی. 
این حس تکراریه هر بار که اینجوری میشم همین فکر رو میکنم ، این اولین بار نیست، 
تنهاییش باعث میشه بشکنمش. ما ها دوست داریم یکی بهمون بگه چته، بعد براش ناز کنیم. شاید هر وقت هم که خوشی زیر دلمون میزنه چند روز ساکت میشیم