خیال بافی های یک پوچ گرا

صرفا نوشته ام

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

من اردیبهشت خودم را میخواهم

کنار اتوبان کسی ایستاده که توت می فروشد
راهنما می زنم، ضبط را کم میکنم، ده متر جلوتر می ایستم. قبل از اینکه پیاده شوم چشمانم را می بندم.

نوری از لای برگهای درخت به چشمم میخورد که مجبور هستم کمی جایم را تغییر دهم. ناگهان یک توت آبدار به روی صورتم می افتد که شش سالگی ام را کثیف میکند. با دوستم پژمان انقدر توت خورده بودیم که بویش آزارم میداد، توت هایی که در لحظه ای چیده میشد و به دهانم می رسید. البته این بوی آزاردهنده یک روز دوام داشت و فردا قرارمان را زیر درخت توت فراموش نمی کردیم. به ساعدم نگاه میکنم که زخم شده با خود میگم "این پژمان دست پا چلفتی قلاب گرفتن بلد نیست" شلوار هم پاره شده که باز ناراحت می شوم و تمام تمام ناراحتی های شش سالگی لحظه ای بعد فراموش شد. 

از ماشین پیاده میشوم، عینک آفتابی می زنم قدم زنان به طرف توت فروش می روم در ازای بیست هزار تومان کاسه ای پر از توت می گیرم. 
ساعدم زخم نیست
شلوارم هم پاره نیست
توت به صورتم نیوفتاده
اما رغبتی برای خوردن توت ندارم. 

سیاه پوش اردیبهشتی هستم که دست و پا زخمی باز از هر درختی بالا می رفتم تا آن توت را بچینم شاید هم میوه ای نبود ولی نگاهم که وسعت پیدا میکرد، لذتش کم از توت خوردن نبود
۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رام ین

نود و هشت درصد ناامیدی

احساس شب امتحان های نهایی رو دارم وقتی کل سال هیچی نخوندی 

احساس دقیقه 80 بازی ، وقتی تیمت 3 تا گل خورده

احساس گنجشکی که به خیالش از چنگ شاهین فرار کرده 

احساس زنی که به خیانت همسرش شک کرده

احساس کسی که لکنت داره و سه نفر مونده که نوبش بشه حرف بزنه

احساس بچه ای که کار بد کرده و منتظره باباش بیاد با کمربند بزندش

احساس مادری که یک لحظه دست بچه اش رو ول کرده، سر میچرخونه


۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رام ین

بارون زده دلش گرفته

آدم دلش میگیره، با این حال که خودش میدونه چرا دلش گرفته ولی نمی تونه بگه. انگار کسی یاد نگرفته نپرسه "چته چرا ناراحتی چرا تو لکی". هیچکس به این سوالا جواب نمیده. همیشه جوابش به "هیچی" ختم میشه.

ما امروز دلمون گرفته، آخه بارون اومد که البته ربطی نداشت. به قول یه تیاتری که میگفت " این هوا یه غمی داره که آدم دلش میخواد بمیره"

یه زمانی اینجوری نبود

بارون که میومد این خیالباف یه چتر بر میداشت میرفت قدم می زد. برای خودش کلی نقشه می کشید. اشتباهش این بود خیالبافی هاش رو بلند بلند گفت و هرکی رسید بهش گفت "بسه دیگه " چرا چرند میگی. اونم ساکت شد و هیچی نگفت. از اون به بعد همه هی پرسیدن "چته" اونم گفت "هیچی"

۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رام ین

خیالبافی

قدرت خیال بافی را هیچ کس نتوانسته از بین ببرد فقط بعضی ها فراموشش می کنند. 

گاهی 

خیال میکنم که یک بازیگر سینما هستم 

خیال میکنم مثل قهرمان فیلم های هندی، معشوقه ام را مزدوری گرفته و در فکر آزادی اش هستم

خیال میکنم یک کارتن خواب هستم. چه کارتنی برای خواب در زمستان مناسب است

خیال میکنم ساعت برنارد دارم، الان دکمه اش را فشار دهم تمام میشود و می توانم زمان را متوقف کنم، آنوقت چه

خیال میکنم هالک باشم، چه می شود

خیال میکنم کسی این نوشته ها را میخواند و میگوید خیال نمیکنی، دیوانه ای

۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رام ین

جامعه مجازی

چند سال پیش سرکار نشسته بودیم، یکی از همکاران نازنین آمد و گفت فلانی فیس بوک داری. گفتم نه. گفت مگه میشه. باور کنید که در این لحظه انگار کسی گفته باشد خاک برسر بیچاره ات که نداری بدبخت، بی فرهنگ. خلاصه عصر آن روز سریعا فیس بوک ثبت نام کردیم و تمام فیلد ها را پر کردیم. تمام علاقه مندی ها، فیس بوک حسن دردشتی که همکلاسی دبستانمان بود و آن موقع هم جز اینکه یکبار ساندویچ ما را به زور گرفت رابطه ای نداشتیم را با ما دوست کرد و الی آخر.

از این رو احساس میکردیم باید روزی یک پست گذاشته شود تا مثلا فرهیخته باشیم هر روز فعالیت میکردیم و عکسهامان را میگذاشتیم. دروغ نگویم من از آنهایی نیستم که خیلی خوش قیافه باشد (این هم داستان دارد) مثلا از هر صد عکس یک عکس را انتخاب میکردیم و به اشتراک می گذاشتیم. چند لایک می گرفت و دو سه تا کامنت از همان امثال حسن دردشتی، مثل " بچه خوشگل" ، "خیلی لایک داری جیگر"، "خوشتیپ ندزدنت" و حتی خیلی بدتر از اینها. 

ایام گذشت و من به عینه دیدم من و حسن دردشتی که اگر میخواستیم دوست بمانیم خب از همان روز می ماندیم حالا چرا باید عکسهای همدیگر را لایک کنیم. و عمده فیلم ها و عکس هایی که در فیس بوک می گذارند یا مقایسه فرهنگ سخیف ژاپن و اروپا با فرهنگ پایین ماست یا خنده دار هایی که همان لحظه فراموش می شدند. و رسما وقت ما را به ... می دهند. اما کار از کار گذشته بود ما دیگر آلوده شده بودیم خلاصه دوره هایی گذاشتیم برای فیس بوک درمانی. 

البته من به شخصه خیلی تلاش کردم که از فیس بوک استفاده مثبتی بکنم، مثلا چند نفر آمریکایی را friend کردم که زبانم تقویت شود ولی آنها هم چیز خاصی نمی گفتند و فقط به اختصار چند جمله زیر پست هایشان بود. یا حتی یک گروه کوهنوردی و یک گروه فارسی را پاس بداریم ساختم که آنها هم هیچ که هیچ ازش در نیامد. 

حالا برادرش اینستاگرام یقه مان را گرفته. اصلا کتابی تمام می شود یا شروع میشود. اصلا کسی با مادرش 15 دقیقه بدون نگاه کردن به گوشی اش حرف زده اصلا دوستت دارم ها را به جز استیکر فرستادن، جور دیگر یاد گرفته ایم. غذایی را به ذوق خوردن نه عکس گرفتن درست می کنیم. مسافرتی رفته ام که چشمهایم روی سرم باشد نه لنز دوربینم. 

۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رام ین

اخبار

با خود گفتم اخبار دیگر نخوانم، درگیر انتخابات و حاشیه هایش نشوم. باور می کنید که در بمباران خبری و رسانه ای قرار داریم و اصلا ممکن نیست. مگر که از این کلان شهر بگریزیم و به غاری پناه ببریم که حتی خرس هم نداشته باشد. چون مطمئنم خرس بعد از اینکه به ما تجاوز کرد روزنامه برایمان میخواند.

امروزها تقریبا دو جا کار میکنم، جایی تا ظهر و جایی تا شب. صبح تا ظهر انگار یقه ام رو میگیرند و تمام اخبار دلخواهشان را به زور در گوشم فرو می کنند و ظهر تا شب دوباره به همین روند.

و اینجاست که تمرکز به ناکجا می رود. 


۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رام ین

چقدر بی خردیم

تقریبا میشه با یک حساب سر انگشتی فهمید که ما در قرن حاضر 30 سال زندگی آگاهانه داریم که در بهترین شرایط اگر سلامتی برقرار باشه میتونیم ازش استفاده کنیم ،حالا شما اصلا فرض کن 40 سال.

فرض کن یک ربات رو بسازی و بهش بگی تو این سیاره 40 سال وقت داری زندگی کنی. که این زندگی شامل خوش گذرونی تو جنگل کنار آبشار کنار دریا و کلا همه جای این سیاره میشه. تازه درختان زیادی هم هست که کلی میوه خوشمزه داره، میتونی کلی ناشناخته کشف کنی و از این کشف کردن لذت ببری و یک نوع ربات دیگه هم ساخته شده که میتونی عشق رو تجربه کنی و احساس بهتری داشته باشی.

بعد از چند وقت بیای ببنینی یار کشی کردن، مرز گذاشتن، ارتش درست کردن، تفنگ درست کردن کلی محدودیت و قانون درست کردن که همدیگه رو اذیت کنن یکی که هیچ فرقی با بقیه نداره رو کردن رییس و بقیه اطاعت میکنن ازش. کلی کارهای تکراری و روتین انجام میدن، برای خودشون یه سمبل ارزشمند درست کردن که باهاش زمین رو بقیه چیزا رو خرید و فروش میکنن. جنگ میکنن با هم میزنن همدیگه رو می کشن و کلی خرافات و چرت و پرت برای خودشون ساختن که لذت نبرن از این دوره کوتاهه 40 ساله


یکی هم نیست بگه احمق های عزیز، بی شعور های گرامی ، خاک برسرتون. 40 سال کلا وقت دارید

۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رام ین

اولین نوشته

خب 

احساس میکنم ساخت این صفحه مثل هزار کار ناتمام و خاک خورده که شروع کرده ام و نا تمام رها کرده ام باشد خودم را موظف نمیکنم بنویسم. شاید اینجا ماوایی شد که کمی گلایه کنم، بی آنکه کسی لایک کند و یا نقد.

 این صفحات مجازی حالمان را به هم زده، رسما فضول شده ایم. اگر قرصی برای درمان فضولی یافتید به مقدار زیاد بخرید و در آب شهری بریزید. شاید کمی فهمیدیم خوشبختی چیست.

۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رام ین